۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

دلبر برفت و درد دلم را دوا نکرد
آن شوخ بین که بر من مسکین چه ها نکرد

زان نور چشم، چشم وفا داشتم دریغ
کز عین مردمی نظری سوی ما نکرد

گفتم هزار حاجت جانم روا کند
ناگه روانه گشت و یکی را دوا نکرد

خون دل شکسته ی من بی بهانه ریخت
واندیشه نیز از دیت خون بها نکرد

اینم ز هجر صعب تر آمد که آن صنم
وقت رحیل یاد من مبتلا نکرد

او شاه ملک حسن و جمالست و من گدا
از شه غریب نیست که یاد گدا نکرد

مهر و وفا مجوی حسین از مهی که او
با هیچ کس چو عمر گرامی وفا نکرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.