۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳

نظر کنید که آن شهسوار می گذرد
قرار جان من بی قرار می گذرد

اگر نه قصد هلاک منش بود در دل
چنین کرشمه کنان بر چه کار می گذرد

دریغ صید نزارم از آن بزاری زار
مرا بکشت و برای شکار می گذرد

کمان کشیده کمین خسته چون کند جولان
خدنگ غمزه اش از جان زار میگذرد

هزار طایر قدسی کند ز سینه هدف
ز شوق تیر که از شست یار می گذرد

اگر چه گرد برانگیخت دردش از جانم
هنوز بر دلش از من غبار می گذرد

شد آشنا و بصد عشوه ام بخویش کشید
کنون چه بد که چو بیگانه وار می گذرد

به جرم آنکه شبی آستان او بوسید
حسین از در او شرمسار می گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.