۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹

امیر قافله کوس رحیل زد ای یار
چرا ز خواب بطالت نمیشوی بیدار

میان بادیه تو خفته ای و از هر سو
برای غارت عمر تو قاصدان در کار

دلا نگر که رفیقان همنفس رفتند
تو منقطع ز رفیقان بوادی خونخوار

بشوق بند ز میقات صدق احرامی
که تا شوی همه عمره ز خویش برخوردار

وقوف در عرفات شریف عرفان کن
طواف کعبه حق از سر صفا بگذار

اگر بصدر حرم ره نمیتوانی برد
نمای سعی که اندر حریم یابی یار

چرا نمیکنی ای دوست جان خود قربان
چو دست داد ترا عید اکبر از دیدار

بگوی ترک سر و پای از طریق مکش
گرت کشند بزاری و گر کشند بدار

حسین چون سفر راه کعبه در پیش است
بهیچ یار مده خاطر و بهیچ دیار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.