۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲

چشم عاشق کش او کشت مرا بار دگر
گوئیا نیست بجز قصد منش کار دگر

بسته دام غم عشق بسی هست ولیک
همچو من نیست در این دام گرفتار دگر

من نیارم که کنم در رخ اغیار نظر
گر چه یارم طلبد هر نفسی یار دگر

گر بهیچم شمرد مشتری ماه خصال
نبرم رخت دل و جان بخریدار دگر

مگر از لطف دلم را بخرد ورنه چه قدر
کاسه قدر مرا بر سر بازار دگر

آه کز جان ستمکش نفسی بیش نماند
وان طبیب دل و جان همدم بیمار دگر

ای دل آزار جفاکار چه باشد که نهی
بر جراحات دلم مرهم آزار دگر

خانمان ما و سیه چشم بلاجوی مرا
که کند بی رخ تو رغبت دیدار دگر

شد چنان مست از آن نرگس خمار حسین
که خمارش نبرد باده خمار دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.