۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸

بچشم او نظر میکن دلا در ماه رخسارش
تو هم با دیده جان میتوانی دید دیدارش

ظلال عالم صورت سبل شد دیده دل را
بهل صورت که تا بینی جهانی پر ز انوارش

گلستان حقایق را چه ریحانهاست روح افزا
مشام جان چو بگشائی رسد بوئی ز گلزارش

کند شادی بود خرم دلی کز عشق دارد غم
شود آزاد در عالم هر آنکو شد گرفتارش

شه کنعانیم چون مه ببازار آمده ناگه
عزیزان وفاپیشه بجان گشته خریدارش

چه راحتها که می بینم جراحتهای جانانرا
چه مستیها که من دارم ز چشم شوخ خمارش

هدف گشته مرا سینه ز تیغ غمزه مستش
صدف گشته مرا دیده ز یاقوت گهر بارش

کجا چون تو گواهی را پسندد یار خود هرگز
شد این کنج دل ویران محل گنج اسرارش

چو گنج خاص سلطانی نباشد جز بویرانی
شهی کاندر همه عالم بخوبی نیست کس یارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.