۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

اگر تو محرم عشقی مگوی اسرارش
چو جان خویش ز خلق جهان نگهدارش

ز سر عشق خبر دار نیست هر عاشق
حدیث عشق ز منصور پرس و از دارش

چو لاله تا ز غمش داغ بر جگر دارم
فراغتی ست مرا از بهشت و گلزارش

که جستجوی نمود و به کام دل نرسید
بجو سعادت آن تا شوی طلبکارش

تو پر و بال چو پروانه پیش شمع بسوز
که شد پدید جهان از فروغ انوارش

ز وصل یار گرامی اثر نمی یابد
دلی که آتش سودا نسوخت آثارش

ز من برید دل خسته و به عشق آویخت
ز دست عشق ندانم که چون شود کارش

حسین میل نکردی به روضه ی رضوان
اگر به روضه نبودی امید دلدارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.