۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

تافت بر جان و دلم انوار عشق
ای هزاران جان و دل ایثار عشق

بر میان جان خود بستیم باز
از پی ترسائی زنار عشق

گر بدیدی روی او مؤمن شدی
کافری کو میکند انکار عشق

کرده مست از دردی دردی مرا
در خرابات غمش خمار عشق

یاری جانان کسی باید که او
دشمن جان خود است و یار عشق

گشت محروم از سعادت آنکه نیست
در حریمش محرم اسرار عشق

چون ز گیتی بار محنت میکشی
میکش ای بیچاره باری بار عشق

خاک پای دوست را در دیده کش
تا توانی دیدن دیدار عشق

از جمال یار خود یابی شفا
گر شوی مانند من بیمار عشق

عندلیب از عشق چون شد یار گل
شد ببوی عشق او گلزار عشق

ای حسین از دوست نصرت میطلب
تا شوی چون یار برخوردار عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.