۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۶

ای گشته مست عشقت روز الست جانم
مستی جان بماند روزی که من نمانم

هر ذره ای ز خاکم سرمست عشق باشد
چون ذره ها برآید از خاک استخوانم

فکر بهشت و دوزخ دارند اهل دانش
من مست عشق جانان فارغ ز این و آنم

گفتی به غیر منگر گر طالب حبیبی
والله که در دو گیتی غیر از تو من ندانم

از روی مهربانی ای مه بیا خرامان
تا نقد جان و دل را در پای تو فشانم

چون هیچ کس نشانی با خود نیافت از تو
در جستن نشانت از خویش بی نشانم

اسرار عشق جانان دانم حسین لیکن
چون محرمی ندارم گفتن نمیتوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.