۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۷

رضا دادم به عشق او اگر غارت کند جانم
که جان صد چو من بادا فدای عشق جانانم

به زخم عشق او سازم که زخمش مرهم جانست
به داغ درد او سازم که درد اوست درمانم

غمی کز عشق یار آید به شادی بر سرش گیرم
بهر چه دوست فرماید غلام بنده فرمانم

مرا همت چو طور آمد ارادت وادی اقدس
درخت آتشین عشقست و من موسی بن عمرانم

مرا همت چنان آمد که گر از تشنگی میرم
به منت آب حیوان را ز دست خضر نستانم

مرا گویند کآرام دل از دیدار دیگر جو
معاذالله که در عالم دلارامی دگر دانم

ز روی پاک بازانش هنوزم خجلتی باشد
به گاه جلوه ی حسنش اگر صد جان برافشانم

مرا چون نیست کس محرم ز عشقش چون برآرم دم
چو دیوانه نمی یابم چرا زنجیر جنبانم

حسین از گفتگو بگذر مگو با کس حدیث او
که تا اسرار پنهانی بگوش تو فرو خوانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.