۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۱

چو قدر دلبر و آداب عشق ما دانیم
بیا که روی تو بینیم و جان برافشانیم

جمال صورت جان بر در تو تا دیدیم
در آن کمال که صورت نگاشت حیرانیم

ورای حسن ترا دلفریبی و ناز است
که ما بجان و دل ای دوست طالب آنیم

اگر چه سوخته آتش فراق توایم
به یمن وصل تو از هجر داد بستانیم

به تحفه گر ز درت آورد صبا گردی
به خاکپای تو کو را بدیده بنشانیم

هدایتی چو ز کشاف هیچ کشف نگشت
کنون بمکتب عشق تو تخته میخوانیم

از آنزمان که غلام کمینه تو شدیم
حسین وار در اقلیم عشق سلطانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.