۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۲

وقتی نظر بطلعت منظور داشتم
با آن پری فراغتی از حور داشتم

شبها ز عکس چهره چون آفتاب او
مانند ماه مشعله نور داشتم

او شاه ملک حسن و من از مهر روی او
رأی منیر و رأیت منصور داشتم

با پسته دهان و لب او فراغتی
از فکر نقل و باده انگور داشتم

دردا که آن طبیب مسیحا نفس نکرد
اندیشه ای که عاشق رنجور داشتم

آیا بود که نزد من آید ز روی مهر
ماهی که بر رخش نظر از دور داشتم

از اشک سرخ و چهره زردم فسانه شد
رازی که در دل از همه مستور داشتم

می یافت قوت روح ز یاقوت او حسین
نظمی از آن چو لؤلؤ منثور داشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.