۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۳

بی تو چون طره تو حال مشوش دارم
همچو زلف تو وطن بر سر آتش دارم

بشکر خنده شیرین لب میگون بگشا
که هوای شکر و باده بی غش دارم

پای بر فرق فلک می نهم از روی شرف
تا که از خاک سر کوی تو مفرش دارم

گر چو مجنون بجنون شهره شهرم چه عجب
زانکه سودای تو ای لیلی مهوش دارم

ای جفا کیش ز آه دلم اندیش که من
تیر آهی نه که از ناوک ارمش دارم

روز و شب در هوس نقش گل رخسارت
خانه دیده بگلگونه منقش دارم

محنت و رنج و عنا و غم و اندوه و بلا
سود و سرمایه ز سودای تو هر شش دارم

شده ام همدم جمعی که پریشان حالند
همچو زلف تو از آنحال مشوش دارم

من بیاری دهان و لب قندت چو حسین
شعر شیرین روان پرور دلکش دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.