۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۴

گر چه از دست غمت حال پریشان دارم
نکنم ترک غم عشق تو تا جان دارم

جان چه باشد که از او دل نتوانم برداشت
من که در سر هوس صحبت جانان دارم

از مقیمان مقام سر کویت چو شدم
کافرم گر هوس روضه رضوان دارم

این همه شور من از شکر شیرین تو است
وین همه گریه از آن پسته خندان دارم

بادم سرد و رخ زرد و دل غم پرورد
نتوانم که دمی درد تو پنهان دارم

ماجرای دل من دیده بمردم بنمود
زان شکایت همه از دیده گریان دارم

از خیالت شب دوشینه شکایت کردم
که طبیبی ز تو من حال پریشان دارم

بکرشمه نظری کرد بسوی من و گفت
تو کدامی که چو تو خسته فراوان دارم

روی بنما و بدان قامت رعنا بخرام
که هوای سمن و سرو خرامان دارم

کم مبادا نفسی درد تو از جان حسین
که من خسته هم از درد تو درمان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.