۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸

من که بر جان و دل از درد تو داغی دارم
با سر کوی تو از روضه فراغی دارم

از خیال قد چون سرو و رخ گل رنگت
راستی در نظر آراسته باغی دارم

چون تو در انجمن آئی مه تابان چکنم
پیش خورشید چه پروای چراغی دارم

حال دل بی تو خرابست تو دانی ز دلم
من رسولم بخدا رسم بلاغی دارم

من بفریاد رقیب از سر کویت نروم
شاهبازم چه غم از بانگ کلاغی دارم

من که بر روی تو از طره ات آشفته ترم
نیست عیبی اگر آشفته دماغی دارم

یادگارم ز تو این است که من همچو حسین
بر دل از آتش سودای تو داغی دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.