۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴

گر برود هزار جان با غم عشق او خوشم
من که بعشق زنده ام منت جان چرا کشم

خضر ز آب زندگی خوش نزید چنانکه من
از هوس جمال او زنده در آب و آتشم

من که ز عشق مردنم هر نفس آرزو بود
بهر لقای جاودان آب حیات می چشم

سر نطع نیستی پای نیاز اگر نهم
روح قدس بیفکند بر سر سدره مفرشم

باده عشق میبرد درد سر خمار عقل
ساقی عاشقان بده زان می ناب بیغشم

شش جهة است چون قفس جای در او نمی کنم
طایر لامکانیم من نه اسیر این ششم

آتش اشتیاق تو سوخت دل حسین را
شمع صفت ولیک من با همه سوز دلخوشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.