۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳

چمن شکفته و گلها ببار می بینم
ولیک بی رخ او گل چو خار می بینم

اگر بهشت بود دوزخ است در چشمم
هر آن دیار که خالی ز یار می بینم

گل امید من از باد هجر گشت زبون
خزان نگر که بوقت بهار می بینم

جراحت دل خود را مجوی مرهم از آنک
بهر که مینگرم دل فکار می بینم

ز درد هر که بنالید و از جفا بگریخت
ز روی اهل دلش شرمسار می بینم

دریغ خطه خوارزم شد چنانکه در او
نه یار و مونس و نی غمگسار می بینم

اساس قصر بقا بایدت نهاد حسین
بنای عمر چو نااستوار می بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.