۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱

نتوان لعل فرح بخش تو را جان گفتن
کانچه آید به دهان پیش تو نتوان گفتن

عارضت را که بر او مهر فلک دربان است
روشن است اینکه نیارم مه تابان گفتن

قامتت را که از او طوبی و جنت خجل است
راستی را نتوان سرو خرامان گفتن

گفتم از طره ی خال تو پریشان حالم
گفت باری ز تو عیب است پریشان گفتن

گفتمش از تو فراوان غم و محنت دارم
گفت حاصل چه از این هرزه فراوان گفتن

آخر ای دوست که با محنت و درد تو مرا
نیست حاجت سخن راحت و درمان گفتن

آشکارا چو مرا سوخته ای همچو حسین
تا به کی با دگری قصه ی پنهان گفتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.