۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۸

ای آنکه در دیار دلم خانه کرده ای
گنجی از آنمقام بویرانه کرده ای

گه عقلها بنرگس مخمور برده
گه فتنه ها بغمزه مستانه کرده ای

عالم پر از روایح و مشک و عبیر شد
چون گیسوی معنبر خود شانه کرده ای

تا ای پری سلاسل مشکین نموده ای
ارباب عقل را همه دیوانه کرده ای

در آرزوی لعل شکر بار خویشتن
چشم مرا خزینه دردانه کرده ای

من در بروی غیر ز غیرت چو بسته ام
تا در حریم جان و دلم خانه کرده ای

مرغ دل مرا که نشیمن ز سدره داشت
ایشمع دلفروز تو پروانه کرده ای

خود کرده آشنا بمن ای شوخ دلربا
آنگه روش چو مردم بیگانه کرده ای

برخوان وصل داده صلا اهل عشق را
یاد حسین بیدل شیدا نکرده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.