۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۹

بیا ایکه جانرا مداوا توئی
که ما دردمند و مسیحا توئی

جهان چون تن است و تو جان جهان
که چون جان نهان و هویدا توئی

چو ظاهر بباطن بیامیختی
گهی ما تو باشیم و گه ما توئی

غلط میکنم ما و تو خود کجاست
در آنجا که ای جان تنها توئی

بزن آتش ای عشق در ما و من
که ما جمله لائیم والا توئی

بهر گوشه ای از تو صد فتنه است
که سرمایه شور و غوغا توئی

تو معشوقی ای عشق و هم عاشقی
که لیلی و مجنون شیدا توئی

ز عالم چو آیینه ای ساختی
تماشاگر و هم تماشا توئی

فزایش نخواهم من از دیگری
که روح مرا راحت افزا توئی

ز هر ذره جلوه دهی حسن خویش
که در دیده پیوسته بینا توئی

گر آشفته آید حدیث حسین
تو معذور دارش که گویا توئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.