۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۷

تو که شاه ملک حسنی و سریر و جاه داری
دل همچو من گدائی عجب ار نگاه داری

ز توام امید رحمت بکدام روی باشد
که نه غم از آب دیده نه خبر ز آه داری

ز میان ماهرویان رسدت بحسن دعوی
که چو آفتاب روشن ز دو رخ گواه داری

مپسند در دل من همه خار حسرت ایگل
تو مرا بهل در آنجا که نه جایگاه داری

در خلوت درون را چو بروی غیر بستم
پس از آن چنانکه خواهی تو بیا که راه داری

خبری ز پیر کنعان چه شود اگر بپرسی
که تو یوسف زمانی کمر و کلاه داری

بحدیث سر رندی حسین رو مگردان
بکمال آشنائی که بسر شاه داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.