۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۴

روزم چو شب تیره شد از درد جدائی
ای روشنی دیده غمدیده کجائی

حال من مجروح جگرخسته چه دانی
جانا چو نداری خبر از درد جدائی

گر بهر عیادت قدمی رنجه نکردی
باری چو بمیرم بسر تربتم آئی

از خسته دلان وه که چه فریاد برآید
ناگه تو اگر از در عشاق درآئی

آنرا که چو من صید غم عشق تو گردد
نی پای گریز است و نه امید رهائی

بی درد دلارام نمیگیردم آرام
ای درد دلارام توام عین دوائی

ما همچو حسین از غم تو چاره نداریم
تو چاره جان و دل بیچاره مائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.