۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۵

مرا تا کی ز هجرانت بسوزد جان به تنهائی
چه شد ای جان شیرینم که یکساعت نمیآئی

جهان شد تیره دور از تو بیا ای مونس جانم
که چون خورشید عالم را بیک پرتو بیارائی

برویت جان برافشاندن ز من شاید که مشتاقم
بغمزه بیدلان کشتن ترا زیبد که زیبائی

چه بیم از آتش سوزان خیالت با من ار سازد
چه سود از روضه رضوان اگر دیدار بنمائی

نقاب شب بروی خود کشد خورشید از خجلت
تو ایماه ملک سیما چو از رخ پرده بگشائی

شدم خاک و هنوز از جان هوای دوست میورزم
ندارم حاصل از گیتی بغیر از باد پیمائی

بامید وصال او تسلی میدهم دل را
ولی تا وصل درمانم تو ای عمرم نمی پائی

چو آمد باده صافی چه جای زهد ای صوفی
چو باشد یار من ساقی کجا باشد شکیبائی

جنون عشق پوشیدن حسین اکنون نمی یارد
چو طاقت طاق شد دل را برآرد سر بشیدائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.