هوش مصنوعی:
در این داستان، یک شکارچی موفق پس از شکار فراوان، تصمیم میگیرد صید خود را بین مردم و حیوانات تقسیم کند. در میان حیوانات، یک زاغ شیطان با حرکات بازیگوشانه توجه شاهین را جلب میکند. شاهین از غیرت، زاغ را تعقیب میکند و زاغ برای نجات جانش، نزد شاهین میرود و تقاضای بخشش میکند. شاهین به شرط کفاره (کور کردن یک چشم زاغ) او را میبخشد. این داستان نمادین، تأثیر غیرت و عشق را در رفتارها نشان میدهد.
رده سنی:
14+
این متن دارای مفاهیم نمادین و پیچیده مانند غیرت، عشق، و کفاره است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و صنایع ادبی ممکن است برای کودکان کمسنوسال نامفهوم باشد.
بخش ۳۶ - کور کردن رام یک پسر اندر را که به صورت زاغ سیتا را رنجانیده بود
شکار آورد روزی آن ظفرکیش
گوزن و آهوان را از عدد بیش
به سیتا داد کاین صید فراوان
بکن قسمت برین صحرا نشینان
چو بخشی ح ص ه های مرد و زن را
نصیب طعمه ده زاغ و زغن را
دران قسمت که آن حور پری زاد
صلای عام بر زاغ و زغن داد
ازان زاغان قضا را شوخ زاغی
تعشق جست چون بلبل به باغی
نشستی گه چو داغ لاله بر دست
گه از ناخن کف دستش همی خست
پیاپی دید شوخی های آن زاغ
ز غیرت رام شد سر تا قدم داغ
به گلزاری که رضوانست بلبل
جه زهره زاغ را تا بو کند گل
دلش گفتا ز عقلم این سراغ است
که پورِ اندر است این خود نه زاغ است
وگرنه زاغ را بازی به شهباز
بود خود در عدم رفتن به پرواز
به زاغ انداخت باز غیرت آیین
نه تیری از خس جاروب شاهین
گریزان زاغ و شاهین تیز در پی
ز سهمش کرد هفت اقلیم را طی
خلاص جان ندید از وی دگر بار
به پیش رام آمد بهر زنهار
چو آن عاصی که با روی سیاهش
نباشد جز به لطف حق پناهش
بگفتش رام بخشیدم ترا جان
و لیکن چون تو دیدی سوی جانان
امان خواهی ز تیر غیرت اندیش
کفارت را بدوز آن دیدهٔ خویش
ز بیم مردن آنگه با دمِ سرد
به یک چشمی ز تیرش صلح کل کرد
ز غیرت مانده بر یک چشم او داغ
به یک چشم است زان بی نایی زاغ
بدوزد دیده ها را غیرت عشق
عجب نبود چنین از عصمت عشق
ز بس کز عشق غیرت بود کارش
صنم همدوش در سیر و شکارش
شدی روزانه صید افکن شتابان
شب آسایش نمودی در بیابان
گوزن و آهوان را از عدد بیش
به سیتا داد کاین صید فراوان
بکن قسمت برین صحرا نشینان
چو بخشی ح ص ه های مرد و زن را
نصیب طعمه ده زاغ و زغن را
دران قسمت که آن حور پری زاد
صلای عام بر زاغ و زغن داد
ازان زاغان قضا را شوخ زاغی
تعشق جست چون بلبل به باغی
نشستی گه چو داغ لاله بر دست
گه از ناخن کف دستش همی خست
پیاپی دید شوخی های آن زاغ
ز غیرت رام شد سر تا قدم داغ
به گلزاری که رضوانست بلبل
جه زهره زاغ را تا بو کند گل
دلش گفتا ز عقلم این سراغ است
که پورِ اندر است این خود نه زاغ است
وگرنه زاغ را بازی به شهباز
بود خود در عدم رفتن به پرواز
به زاغ انداخت باز غیرت آیین
نه تیری از خس جاروب شاهین
گریزان زاغ و شاهین تیز در پی
ز سهمش کرد هفت اقلیم را طی
خلاص جان ندید از وی دگر بار
به پیش رام آمد بهر زنهار
چو آن عاصی که با روی سیاهش
نباشد جز به لطف حق پناهش
بگفتش رام بخشیدم ترا جان
و لیکن چون تو دیدی سوی جانان
امان خواهی ز تیر غیرت اندیش
کفارت را بدوز آن دیدهٔ خویش
ز بیم مردن آنگه با دمِ سرد
به یک چشمی ز تیرش صلح کل کرد
ز غیرت مانده بر یک چشم او داغ
به یک چشم است زان بی نایی زاغ
بدوزد دیده ها را غیرت عشق
عجب نبود چنین از عصمت عشق
ز بس کز عشق غیرت بود کارش
صنم همدوش در سیر و شکارش
شدی روزانه صید افکن شتابان
شب آسایش نمودی در بیابان
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳۵ - خلاصی یافتن اهلیا زن گوتم که به دعای شوهر سنگ شده بود از قدم مبارک رام
گوهر بعدی:بخش ۳۷ - دیدن حوض پر آب و نیلوفر و چیدن گلها رام و سیتا با یکدیگر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.