۱۵۵ بار خوانده شده

بخش ۷۸ - انداختن اندرجت کمند را که برمها داده بود

کمندی داشت اندرجت عدو گیر
که چون حق نمک گشتی گلوگیر

دهان مار بود آن حلقه پر درد
که باد از وی نیارستی گذر کرد

چو زلف ماهرویان یکجهان دام
محبت برده گیرایی ازو وام

خیالش گر به چشم اندر گذشتی
نگه را، دیده زندانخانه گشتی

به یاد او شدی اندیشه درهم
بماندی مبتلای تنگی دم

به وصف بستنش گویم سخن چند
گره شد رشتۀ حرف از زبان بند

بیفکند آن کمندی مار پیکر
که میمون را گذر بندد به چنبر

به پرکاری جست و خیز میمون
رها گشته ز زهر مار افسون

نیاورده سر از مردی دران بند
برون جسته چو طفل از حلقۀ بند

ازان رو گردنش عفریت خونخوار
نکوهش کرد بر بخشنده بسیار

چو پشه گشته برمها از پی آن
نهانی گفت در گوش هنومان

کمند دشمنت بخشیدهٔ ماست
کنون ما از تو این داریم درخواست

دمی از بهر ما تن ده به زندان
عدو را بر دعای ما مخندان

سر اندر بند دشمن بایدت داد
که گر صد بند باشد هستی آزاد

برهمن شو بنه گردن به زنّ ار
تب مرگت ببندم از همان تار

شود بند کمندم بر ت و فی الحال
دوال دفع چشم زخم اطفال

چو از زلف بتان زو یابی آرام
نماند صید تو پیوسته در دام

منم ضامن خلاصت را ز هر چیز
که بگشایی کمند و قلعه را نیز

چو از برمها شنید این ماجرا را
به چشم انگشت بنهاده رضا را

ضرورت شد تن اندر بند دادن
که آسان بود بندش برگشادن

چو اندرجت برو بار دگر تاخت
کمندی مار پیچان بازش انداخت

خود اندر بند سرداد آن نکو نام
چو اندر طرهٔ سیتا دل رام

به بستن داد خود را آن ظفرور
مشعبد چون نهد خود سر به چنبر

چو در هنگامه افسون خوان به دعوی
گلوی خویش را در پیچد افعی

هنون ممنون برما ز ان گلوبند
شده هنگام رقص و خلق خرسند

نمود از چرب دستی دیو ملعون
به ضرب چوب ضرب رقص میمون

به گردن در فکنده رشته دشوار
گلو پیچیده دستار گنه کار

همی بردش کشان از کوی و برزن
دوان تا پیشگاه تخت راون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷۷ - فرستادن راون، اندرجت پسر بزرگ خود را به جنگ هنونت
گوهر بعدی:بخش ۷۹ - دیدن راون لشکر رام را به بالای قصر و عتاب کردن وزیران خود را
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.