۲۱۰ بار خوانده شده

بخش ۸ - در بیان آنکه حق تعالی دو دریا آفریده است یکی از نور و یکی از ظلمت و برزخ معنوی میان آن دو دریا کشیده است که آمیختنشان بهمدیگر ممکن نیست همچون آب و روغن که در یک قندیل باشند و بهم نیامیزند مدد اهل تقوی و انبیاء و اولیاء و ملائکه از آن دریای نور است و مدد مشرکان و شیاطین و نفوس بدان از دریای ظلمت است که بهم چفسیده‌اند و نمیآمیزند که مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان.

بشنو این را ز نص ای دانا
که ز یزدان دو بحر شد پیدا

یک پر از شهد و قند و نرمی و لطف
یک پر از زهر و قهر و کلی عنف

یک دهد خاره یک دهد نسرین
یک بود تلخ و یک بود شیرین

یک بچرخت برد یکی بزمین
یک بکفرت کشد یکی سوی دین

مرج البحر گفت در قرآن
هر دو با هم مقیم یلتقیان

برزخ معنوی میان دو بحر
تا نیامیزد آنچه لطف بقهر

مثل آب و روغن اند بهم
یک نگردند همچو شادی و غم

گرچه هر دو بیکدیگر مانند
لیک دانم که عاقلان دانند

کان ترا همچو گرگ و مار کشد
وین بزودیت سوی ی ار کشد

هرچه ماند بهم نباشد یک
آنکه یک بیند او بود در شک

زهر و تریاق اگرچه یکسان اند
عاقلان فرق هر دو را دانند

هر دو را طعم اگرچه زشت بود
هر که داناست کی ز راه رود

داند او کان بود کشنده وبد
وین کند تیغ فهم او را رد

زان رسد درد و زین رسد درمان
زان بودموت و ز ین حیات وامان

باز گردم بدانچه میگفتم
در نطق و سکوت میسفتم

خمشی در دلت چو دریائیست
در درون بی حروف گویائیست

باز بر تر ز سینه در بیچون
یک جهانی است بی درون و برون

مشرقش را نشد حدی پیدا
مغربش نیست زیر و نی بالا

عرصه ‌ اش بیکنار و بی پایان
درگهش را ک س ی ندیده کران

نیست آنجا سکون و نی حرکت
نی خرید و فروش صد برکت

ماه و مهر عقول بی چرخ است
مهر و ماه زمانه چون مرخ است

مرخ از آن گفتمش که آن فانی است
ماه و خورشید آسمان فانی است

مرخ سوزد نماند از وی چیز
چرخ و مهر و مهش نماند نیز

پس بمعنی است یک چه چرخ و چه مرخ
هر دو را یک بود بمعنی نرخ

غیر وجه الاله یا غافل
مثل الن ح م فی الضحی آفل

هول باق و غیره فان
من بعید و من فتی دانی

خالق الروح قبل ذا التکوین
جسمنا من سلالة من طین

آخر الامر یهدم الاج س ام
قس علیها العقول و الافهام

غیره فی الوجود لایبقی
ثم فی الحشر یحشر الموتی

جانها نیست گردد و تنها
ذات حق ماند از جهان تنها

مهر و ماه عقول پاینده است
در جهان صفات تابنده است

نبود در حقایقش تابان
جز جمال لطیف الرحمن



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی مینماید آنچه در اندرون است عرصه‌اش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر میآید تنگ میگردد و چون در نظم میآید هم تنگ‌تر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه میآید سعت و بسط آن بیحد و بی پایان است
گوهر بعدی:بخش ۹ - در بیان آنکه چنانکه آفتاب چراغ عالم است که خلق همدیگر را بواسطۀ آن می‌بینند و فرق میکنند میان بیگانه و خویش و زشت و خوب و سیاه و سفید حق تعالی آفتاب عقول و علوم و حقایق و دقایق است زیرا که بی نور حق هیچ اندیشه راست روی ننماید و میان دو سخن فرق نتوان کردن پس فرق کردن تو میان دو سخن شاهد است که حق را می‌بینی جهت اینکه بی دیدن حق تمیز ممکن نیست چنانکه بی دیدن آفتاب تمیز میان دو شخص ممکن نباشد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.