۲۲۶ بار خوانده شده

بخش ۱۰ - رجوع بتمامی آنکه سخن سه مرتبه دارد و خموشی بالای نطق است ولیکن نه هر خموشی زیرا که جماد و حیوان و مردم جاهل سخن نمیگویند دلیل نکند که خموشی ایشان بهتر از نطق است

لیک این هم بدان و فهمی کن
کاین کسی را بود که او ز سخن

جاهلان را کند بحق دانا
عالمان را برد بر اوج سما

ابر جودش دهد ببر برها
چونکه در بحر شد شود درها

سخنش مرده را کند زنده
چند روزه نه بلکه پاینده

عقلها مایه برده از سخنش
روح تازه ز علم من لدنش

خمشی چنین کس است عظیم
کاو بود در جهان مثال کلیم

نی کسی کو بود ز نادانی
خمش از غایت گران جانی

مایۀ علم نی درون دلش
بی عنایت بمانده آب و گلش

آدم است آنکه در تن چو گلش
تابد انوار حق ز جان و دلش

گر بلیسش ز نقص بیند گل
زان بود کو ز حق ندارد دل

لیک گر این خران بی مقدار
که ز نادانی اند ناقص و خوار

عقلشان بود از ازل ناقص
لاجرم هستشان عمل ناقص

گفتشان ناقص و کژ و مردود
شد بر ایشان ره خدا مسدود

اینچنین کس اگر بود خامش
چون جماد است از او مجوی توهش

گفت و خاموشیش همه ابتر
حرکاتش ز همدگر بدتر

چون حدث هر طرف که او گردد
دمبدم زشت و نحس تر گردد

همچو عثمان نما خموش کجاست
که برش گفتگوی بانگ صداست

تا دهد خلق راوی از خمشی
حکمت و علم و ذوق و هوش و خوشی

این مثل گفته ‌ اند قوم قدیم
مرد کو هست در زمانه عظیم

گفت او سیم دان خموشی زر
چون خموشی و گفت پیغمبر

حالت وحی او خموش بدی
چون گذشتی از آن بگفت شدی

سر زدی و حیش از لباس حروف
آب بحرش درآمدی بظروف

پس ز قرآن سقای خلق شدی
وان حدیثش شفای خلق بدی



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹ - در بیان آنکه چنانکه آفتاب چراغ عالم است که خلق همدیگر را بواسطۀ آن می‌بینند و فرق میکنند میان بیگانه و خویش و زشت و خوب و سیاه و سفید حق تعالی آفتاب عقول و علوم و حقایق و دقایق است زیرا که بی نور حق هیچ اندیشه راست روی ننماید و میان دو سخن فرق نتوان کردن پس فرق کردن تو میان دو سخن شاهد است که حق را می‌بینی جهت اینکه بی دیدن حق تمیز ممکن نیست چنانکه بی دیدن آفتاب تمیز میان دو شخص ممکن نباشد
گوهر بعدی:بخش ۱۱ - در بیان آنکه انبیاء و اولیاء یک نفس و یک نورند همه از یک خدای میگویند و بخشایش از او دارند از هستی خود رهیده‌اند جز ذکر و تعظیم خلق در ایشان چیزی نمانده است از ماسوی اللّه نیست شده‌اند و قایم بحق‌اند «فانی ز خود و بدوست باقی ----- این طرفه که نیستند و هستند»
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.