۲۳۴ بار خوانده شده

بخش ۳۷ - برگشتن مولانا از دمشق بروم

کرد رجعت بروم باز آمد
رفت چون کبک و همچو باز آمد

قطره اش چون فزود دریا شد
بود عالی ز عشق اعلی شد

چون چنین شد مگو نیافت ورا
کانچه می جست شد بر او پیدا

مطربان را بخواند از سراو
بی سر و پا ببام و بر در او

میزد افغان قوی ببانگ و خروش
بحر عشقش از او بموج و بجوش

حیرت خلق شد در آن افزون
کاین چه شور است و این چگونه جنون

بیقراریش از غم هجران
بیشتر گشته زاند م هجران

همه از عکس او شده مجنون
هیچکس را نمانده صبر و سکون

پیر و برنا چو ذره ها رقصان
پیش آن آفتاب عشق از جان

گشت در چشم سرد هر آئین
همه را عشق و عاشقی شد دین



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۶ - در بیان آنکه اگر چه مولانا قدسنا الله بسره العزیز شمس الدین تبریزی را عظم الله ذکره بصورت در دمشق نیافت بمعنی در خود یافت زیرا آن حال که شمس الدین را بود حضرتش را همان حاصل شد
گوهر بعدی:بخش ۳۸ - رفتن مولانا باز بدمشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.