۲۱۴ بار خوانده شده

بخش ۶۰ - در بیان موعظه و معرفت گفتن ولد در خدمت شیخ صلاح الدین عظم الله ذکره و فرمودن او که خواهم که تو نمانی تا از تو موعظه و معرفت من گویم که در عالم وحدت دوی نمیگنجد و مثل آوردن

تا بدانم یقین کز آن منی
عاشقی و برون ز ما و منی

تو نئی در میان منم تنها
نیست هرگز دورا در این گنجا

نشنیدی حکایت آن شیخ
فن و علم و کفایت آن شیخ

که چو آمد مرید بر در او
در بزد گفت کیستی تو بگو

گفت او را منم غلام ای شاه
گفت رو از درم ندادش راه

در زمان بازگشت بیچاره
رفت و یک سال بود آواره

چونکه یک سال در سفر سرزد
سال دیگر بیامد و در زد

بازگفت او که کیست گفت منم
گفت در بر تو باز می نکنم

سالها بد ز شیخ او محروم
پخته شد گشت آخرش معلوم

باز آمد چو شد ز هجر دو تو
در بزد گفت کیست گفتش تو

گفت او در جواب چون که منم
از برون حلقۀ دراز چه زنم

در بر او باز کرد و گفت د را
چون توئی رفت از تو ای بینا

چونکه تو نیستی منم تنها
خانه ‌ ام ملک تست ای دانا

عالم وحدت است منزل ما
دو نگنجد درونۀ دل ما

پس بیا ای که من شدی بر من
چون گلی اندرآ در این گلشن

در عددهای گل کجاست دوی
چون شدی گل نماند خار توی

شرح این را اگر بگویم فاش
میر و خواجه شوند از اوباش

همه میخوار و عشق باره شوند
همه رخشنده چون ستاره شوند

همه چون جان شوند بی سر و پا
همه از جا روند در بی جا

همه از عشق دوست بگدازند
بر بد و نیک کس نپردازند

همه صافی شوند چون یم عشق
همگان دم زنند از دم عشق

گفتمش چون که نیستم اغیار
شد عیان این مرا که هستم یار

در حقیقت یقین از آن توام
چون که از صدق مهربان توام

دوستی در میان جنس بود
دیو را میل کی بانس بود

چون ترا سخت دوست میدارم
روز و شب رو سوی تو میآرم

مرده بودم ز تو شدم زنده
تو شهنشاهی و منم بنده

من مثال تنم تو همچون جان
تو مثال دلی و من چو زبان

آنچه خواهی تو من همان گویم
هر کجا رانیم ز جان پویم

و چو نقاش و من چو پرکارم
گاه و بیگاه از تو برکارم

گر گلی آرم از تو باشد آن
ور دهم خار هم ز بنده مدان

من نیم در میانه جمله توئی
در بد و نیک من نمانده دوئی

نی خدا نیک و بد ز هرچه کند
بیگنه را بچوب قهر زند

کافران را دهد بسی نعمت
مؤمنان را فرستد او نقمت

هر که این هر دو را نبیند یک
نیست او را یقین بود در شک

کافرش خوان مخوان مسلمانش
گر بود زنده مرده دان جانش



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵۹ - در تفسیر این آیت که ارض اللّه واسعة ارض معنوی است که بیحد است و کران، همه عقول و ملائکه و ارواح در آن ارض ساکن‌اند و مقیم و در بیان آنکه شیخ را کرامتهای عالی است که مرید از آن مستفید گردد و از تأثیر نظر شیخ بینا شود و روشن و صافی و از حبس تن برهد و از شمشیر اجل خلاص یابد کسی که این نوع کرامتها از شیخ دیده باشد بکرامتهای دیگر که تعلق بدنیا دارد و در آنجا او را فایده‌ای نیست کی التفات کند. مثلا مرید کاری کرد مثل خوردن و خفتن چون شیخ بوی گوید که فلان چیز خوردی او را آن چه فایده خواهد بودن چون خود میداند که چه خورده است از آن گفت او را علمی نو حاصل نشود. لیکن چون او را از اسرار غیب که بیخبر بود آگاه گرداند در آنجا ویرا فایدۀ عظیم باشد هر که چنین کرامت اعلی را دیده باشد بکرامت ادنی سر فر
گوهر بعدی:بخش ۶۱ - در بیان آنکه هرچه از شیخ واصل آید آن را از خدای تعالی باید دیدن زیرا که شیخ پیش از مرگ مرده است و حق در او تصرف میکند و در دست قدرت حق همچون آلت مرده است چنانکه تیشۀ و اره بدست نجار و کلک و قلم بدست نقاش و در بیان آنکه چون ماجرا میان ولد و شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره دراز کشید ولد را معلوم شد که بفکر و معرفت آنچه خلاصۀ کار است نخواهد روی نمودن از آن حالت بگذشت.
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.