۲۲۱ بار خوانده شده

بخش ۱۱۱ - در بیان آنکه اولیاء اسرار حق‌اند و هر که بسر خدای عشق بازی کند با خدای کرده باشد، بکسی دیگر نکرده باشد. پس از این روی حق تعالی عشقبازی بخود میکند همچنانکه بمصطفی علیه السلام میفرماید که لولاک لما خلقت الافلاک اگر تو نمیبودی آسمان و زمین را نمیآفریدم یعنی برای آن آفریدم که تا من که خدایم پیدا شوم چنانکه میفرماید کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف، گنجی بودم پنهان خواستم که پیدا شوم. هر که زیرک است و عاقل داند که این هر دو سخن یکی است

زان باحمد خطاب شد لولاک
که برای تو ساختیم افلاک

ور نبودی مراد صورت تو
نشدی آفریده یک سر مو

نی ملایک بدی و نی انسان
نی جماد و نبات و نی حیوان

انبیا جمله همچو چاووشان
از تو با خلق داده ‌ اند نشان

که پی ما همیرسد سلطان
چشم دارید مقدمش را هان

همه را اوست دستگیر و پناه
هرچه او خواهد آن کند اللّه

نی که از امر او قمر بشکافت
هم دل سخت چون حجر بشکافت

گشت حکمت از او چو چشمه روان
تا از آن آب خورد عقل و روان

سنگ ریزه نه در کف بوجهل
نام احمد ببرد پیدا سهل

گفت نام خدا و احمد را
تا که برداشت پرده و سد را

لا اله بگفت و الا اللّه
که رسولی و خلق را توپناه

نی که تنها بجیش عالم زد
عالم حکم و کفر بر هم زد

صد هزاران عجایب دیگر
که در آدم یگان یگان بشمر

عاجز آئی تو از شنیدن آن
چون ندارد صفات او پایان

سر حق اند انبیای امین
سر بود در درون شخص گزین

نی خلاصه درون دل سراست
نی که مقصود از عمل براست

هر کس از سر خویش فخر آرد
زان سبب در درون نهان دارد

سر چو شاه است باقیان لشکر
از دل و روح گیر و از پیکر

همه زو زنده ‌ اند و پر ز ثمار
اندرین باغ و بوستان اشجار

هر کس از سر خود بود سرمست
سر دل نی بلند باشد و پست

صورت است این بلندی و پستی
زین دو بگذر از ان می ارمستی

دو نگنجد بدان در این وحدت
زحمتی نیست در یم رحمت

اندرآ در یمش که یک بینی
چونکه در دین روی همه دینی

از خدا گ و مگو ز غیر خدا
چو ن نئی زو بهیچ نوع جدا

چشمها باز کن ممان احول
گرچه پر است در جهان احول

تو از ایشان مباش و یک سو شو
پی جمع صفا ز جان میرو

تا ببینی جهان ن و هر دم
از ورای جهان شادی و غم

غم و شادی بهم چو ضدانند
هر دو باقی از آن نمیمانند

چون غم آید فنا شود شادی
کی رود بنده راه آزادی

هرچه را ضد بود بقا نبود
ضد ار ضد بدان که نیست شود

نی که از رنج میرود راحت
نی که قفل است ضد مفتاح ت

نی ز مفتاح یافت قفل گشاد
گشت از وی خراب و بی بنیاد

نی که شد نیست از ممات حیات
صح ت ت رفت چون رسید عنات

نی چو باران رسید گرد نماند
نی چو درمان رسید درد نماند

هست این را هزار گونه نظیر
اینقدر بس بود بعقل خبیر

یک اشارات بس است عاقل را
نکند سود شرح غافل را

نی که فرموده است در قرآن
شرح این راحق ار شوی جویان

نبود شمس و زمهریر بحشر
کی بگن ج د دو ضد اندر نشر

چون قیامت یقین جهان بقاست
ضد نگنجد چو ضد ز ضد فناست

لاجرم نبود اندر او سرما
هم نبینند اندر او گرما

که ز گرما همیرود سرما
هم ز سرما همیرود گرما

در قیامت بدان نگنجد این
کی بقا را بود فناش قرین

درقیامت فنا ندارد راه
ملک باقی است مالکش اللّه

اینچنین شرح کرد در قرآن
مالک یوم دین منم یزدان

گردد آن روز سرها پیدا
نیک والا و بد شود رسوا

هر که خوب است می نگردد زشت
دائماً باشدش مقام بهشت

راه مردان و رای نیک و بداست
بی قدمشان سفر ز خود بخود است

همچو بحر محیط بیحداند
لیک پنهان ز جسم چون س داند

منگر در جسوم ظاهرشان
بنگر در روان طاهرشان

تا که از جانشان شوی زنده
بی فنا و زوال پاینده

ای خنک آنکه دید ایشان را
خویش را ترک کرد و خویشان را

عشق ایشان گزید در دو سرا
گشت فارغ ز زیر و از بالا

ر فت مانند نوح در یم روح
درگذشت از غدو ز امس و صبوح

خور خود را بدید اندر خود
بر او بعد از آن چه نیک و چه بد

از نقوش جهان جهید و رهید
سوی آن سو که نقش نیست رسید

روی معشوق را که نیست پدید
بی تن و جان و بی دودیده بدید

سر زد از هجر سوی بحر وصال
یافت در وصل صد هزار نوال

خویش را دید بحر بی پایان
رسته از جسم و گشته مطلق جان

در رهی کاندر او بود بختت
میکشی آن طرف ز جان رختت

زانکه آن سو چو سود خود بینی
بر همه سویهاش بگزینی

صحبت من ز جان و دل بگزین
تا شوی با خبر ز عالم دین

جان چگویم که سر جانانم
هرکش آن هست داند این کانم

منم آن دلبری که میجوئی
بهر او سو بسو همیپوئی



اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۱۰ - در بیان آنکه منکر شیخ منکر شیخ نیست از او منکر است. و آنکه نزد شیخ نمیآید از رد شیخ است و آنکه از شیخ کرامتی نمی‌بیند نیست که شیخ را کرامت نیست، شیخ از سر تا پا همه کرامت است الا چون آن مرید را نمیخواهد خوبی و کرامت خود را از او پنهان میدارد. شیخ صفت خدا دارد که تخلقوا باخلاق اللّه حق تعالی خوب است خوب را دوست میدارد که ان اللّه جمیل یحب الجمال.
گوهر بعدی:بخش ۱۱۲ - در بیان آنکه هر که ولی خداست راستین او را خودی نماند و پیش از مرگ ضروری که آن مرگ بیخبران و عوام است پیش عظمت خدای تعالی مرد و تمام نیست گشت، بامر موتوا قبل ان تموتوا از خدا هست شد زندگی یافت، اینچنین ذاتی نمیرد و تا ابد باقی باشد زیرا هستی مردارش در نمکلان وصال پاک گشت و سر بسر نمک شد همه عالم مرید چنین شیخ باشند اگر دانند و اگر ندانند زیرا خوشیهای عالم همه از پرتو اوست. همچنانکه زراندود هم از کان زر باشد هر که بزر اندود روی آرد از زرروی نگردانیده است بلکه روز و شب روی بزر دارد و ساجد و عابد زر است لیکن زر اینجا مستعار است عاقبت نخواهد ماندن پس خدای را بوجهی بندگی میکند که بخدا نرسد. بر این تقدیر معلوم میشود که همه عالم مرید شیخ‌اند و بهر سوی که رو میکند بشیخ رو میکنند و شیخ را می
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.