۲۳۴ بار خوانده شده

آتش زدن پسر بنی پال برخود و خانواده اش

چو پوربنی پال یی چاره شد
حصار اندرون در پی چاره شد

سر برج و بارو چو لشکر بدید
ز پیروزی و بخت خود دل برید

بگفتا دگر، روز من شد تباه
نه یار و نه یارو نه گنج و سپاه

شبانه یکی آتشی بر فروخت
خود و خانواده همه پاک سوخت

همی در سرای خود آتش فکند
ز کژی بابش بد آید بسر

به آتش بسوزد همه خانمان
چو بد کرده باشد سر دودمان

وگر نیک رفتار باشد بدهر
کسانش بنیکی بیاند بهر

چو فرزند خوددوست دارای بسی
نباید نمائی بدی با کسی

بنی پال بد کرد و پورش بسوخت
همان آتش خیره خود بر فروخت

هو خشتر چو بشنید کردار او
از آن آتش گرم و رفتار او

غمین گشت لیکن ز پیکار دست
زکشتار آن بینوایان به بست

نگه کرد دروازه را باز یافت
بفرمان او خیلی لشکر شتافت

وزین روی مردان آشوریان
همه سر برهنه خمیده میان

سوی شاه ایران نهادند روی
ز تسلیم و تختش همی گفتگوی

شه ماد و بابل دوشاه جوان
فکندند از دست تیغ و سنان

چو تسلیمشان شد قبول دو شاه
ز بهر شهان بر گشادند راه

دگر منقرض گشت آشوریان
زبابل بشد نیم و نیم آریان

چنین گفته شد بین دو شهریار
که مارا باید در این کار قرار

چو بر نینوا شاه لشکر کشید
زبالای دجله به ایران رسید

فلسطین و سوریه و بین نهر
شه بابل از آن همی جست بهر

چو شد کار آشوریان ساخته
همی بومشان گشت پرداخته

شه ماد با فتح و با فرهی
سوی هکمتانه بشد بابهی

شه بابل آمد به همراه او
که بودند باهم چنان نیک خو

چنان دوست گشتند باهم دوشاه
که از بابل آمد به ایران براه

بشد دختر شاه را خواستگار
برای پسر خواست آن تاجدار

چو بخت النصر پور آن شاه بود
جوان بود و هم در خورگاه بود

شهنشه پذیرفت خواهش از او
بدو داد آن دختر ماهرو

چو دختر باو داد آن شهریار
بشد رشته دوستی استوار

ببابل ببردند چون دخت شاه
سر شاه بابل بر آمد بماه

باندک زمانی شهنشاه ماد
کمر بست و بسیار کشور گشاد

به تسخیر لیدی هوش کرده شاه
بگفتا منم شاه بافر و جاه

کنون بابدم نیک رائی کنم
از این بیش کشور گشائی کنم

همی بود در فکر تسخیر آن
نمی بافتی فرصتی آن چنان

چو یک روز گفتند با شهریار
که چند از سکاهای بی اعتبار

بکشته سه تن از جوانان ماد
به لیدی پناهنده گشتند و شاد

هو خشتر چو بشنید خوداین خبر
بگفتا کشم لیدیان سربسر

پیامی فرستاد بر لیدیان
سکاها که هستند از آریان

زمادی بکشتند ایشان سه تن
به لیدی نهان کرده خود جان و تن

فرستیده آن ناکسان نزد من
که از خاک تیره کنمشان کفن

وگرنه نمایم چنان جنگ و جوش
که مادی ز لیدی بر آرد خروش

چو این پیک آمد بر شاه سارد
پیام شهنشاه بر وی گشاد

شه لیدیان گفت من جنگ را
گزینم اگر، به که این ننگ را

چو آمد چنین پیک بر شاه ماد
خبر از شه لیدی و جنگ داد

شهنشه بر آشفت و گفتی سپاه
ببینید سان و بپوئید راه

چو لشکرشد آماده کارزار
زمین زیر پای هزاران هزار

سوار و پیاده همی با شکوه
برفتند از دشت و صحرا و کوه

بدشتی دو لشکر بهم چون رسید
زغو غایشانگوشها بر درید

همی جنگ کردند با یکدگر
نه این را شکست و نه آنرا اظفر

چوشش سال این جنگ بددرمیان
همی بود بر هر دو لشگرزیان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خو نخواهی هو خشتر از پادشاه آشور
گوهر بعدی:صلح شاه ماد ولیدی پس از شش سال
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.