۱۷۲ بار خوانده شده

بخش ۱۴۰ - مؤمن یزدی

اسمش حسین و ازفضلای زمان خود بوده. در نزد علما و عرفا کسب کمالات ظاهری و باطنی نموده. مدتها به تصفیه و تزکیهٔ نفس اشتغال داشته، آخر لوای سفر عقبی افراشته، بر عالم فانی دامن افشاند و این رباعیات در عالم از او یادگار مانده:
مِنْرباعیّاتِهِ

نتوان به خدا رسید از علم کتاب
حجت نبرد راه به اقلیم صواب

در وادی معرفت براهین حکیم
چون جاده‌هاست در چراگاه دواب
٭٭٭

فعلِ بد ما چو قّصهٔ بوالعجب است
روز همه در فکرت این قصه شب است

تهمت نشتوان به قدرتِ ناقص کرد
حق هم نتوان گفت که ترکِ ادب است
٭٭٭

مؤمن به بدی نیست کسی مانندت
این طرفه که خلق نیک می‌خوانندت

یک چند چنان بدی که خود می‌دانی
یک چند چنان باش که می‌دانندت
٭٭٭

در پهلوی دل وثاقم از ناله پُر است
جانم ز تب ولبم ز تبخاله پر است

از دیدهٔ خونبار که چشمش مرساد
دامان و کنارم ز گلِ لاله پر است
٭٭٭

ما حرص به نیروی قناعت شکنیم
وندر دل خلق خارِ منّت شکنیم

پا بر سر تاج کیقبادی ننهیم
آنجا که کُله گوشهٔ همت شکنیم
٭٭٭

دل چیست درون سینه سوزی و تفی
تن چیست غم و رنج و بلا را هدفی

القصه به قصد جان ما بسته صفی
مرگ از طرفی وزندگی از طرفی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۹ - مسعود بخارایی عَلَیهِ الرَّحْمَةُ
گوهر بعدی:بخش ۱۴۱ - مشفقی دهلوی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.