۱۹۲ بار خوانده شده

فصل ۵۱

عشق را اقبالیست و ادباری، اقبال عشق در ادبار عاشقست زیرا که اگر عاشق مقبل بود معشوق در هودج عز خودش مسکن سازد و باشد که در اوقات نسیم صبا پردۀ وصل از پیش جمال براندازد و آنگاه عشق صولت خود بر که راند و حقوق دولت از که ستاند عشق مدبری طلبد روز برگشته و افتاده خواهد قعر مرادش در کشته تا صولت خود برو می‌راند و داد خود ازو می‌ستاند و گاهیش بلطف می‌خواند و گاهیش بقهر می‌راند گاه تیرباران بلا می‌کند و گاهش نشانۀ محنت و ولا می‌سازد و گاهیش بر سریر عزت می‌نشاند و گاهیش در دام محنت می‌کشد:

گه در کشدم بدام اقبال غمت
گه برکشدم ز چاه ادبار دمت

یا این همه از کمال تسلیم سرم
بادا صنما فدای خاک قدمت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل ۵۰
گوهر بعدی:فصل ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.