۲۰۶ بار خوانده شده
عشق آنست که در کانون دل مکنون است ظهورش بشنید و صف معشوق بود یا بدید جمالش و از آن است که دل از درد و وجع و احتراق در نالش باشد دایماً زیرا که آتش ظاهر ارکان سوزد و این آتش جان سوزد همانا نارُ اللّهِ المُوقَدَةُ الّتی تَطَلِعُ عَلَی الْأفئِدةِ عبارت ازین آتش بود و مثال او در اعتقاد عذاب گورست مرده در عذاب گور متألم و سوخته و متوجع و دردمند، و آتش و ضرب پدید نه همچنین درد و وجع و تألم و احتراق عشق موجود و اسباب آن ناپیدا، عاشق بیخواب و بی قرار و بیآرام مینالد و میزارد خلق بیخبر نمک ملامت بر جراحت او میپاشند و در هنگام سوزش او خاموش میباشند و بدان راه نبرند عجب تر آنست که معشوق گوید دور باش:
غیرت آمد بر دلم زد دور باش
یعنی ای نااهل ازین در دور باش
هر آینه بیچاره را صبر پیشه باید کرد و خود را زیر تیشه باید کرد تا آنچه از احکام عشق برو رود بی او بود تا او را ملوم و خاسر نبود میگوید:
از من ببرد هر چه ببازم چکنم
وانگه بدرد پردۀ زارم چکنم
چون نیست وصال حضرتش در خور من
با درد فراق اگر نسازم چکنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
غیرت آمد بر دلم زد دور باش
یعنی ای نااهل ازین در دور باش
هر آینه بیچاره را صبر پیشه باید کرد و خود را زیر تیشه باید کرد تا آنچه از احکام عشق برو رود بی او بود تا او را ملوم و خاسر نبود میگوید:
از من ببرد هر چه ببازم چکنم
وانگه بدرد پردۀ زارم چکنم
چون نیست وصال حضرتش در خور من
با درد فراق اگر نسازم چکنم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:فصل ۹۸
گوهر بعدی:فصل ۱۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.