۲۱۹ بار خوانده شده

فصل ۱۸۳

عجب چون عاشق در عالم خود بار نمی‌یابد در عالم معشوق از کجا بار یابد یعنی عاشق بخود خود را نمی‌تواند بود که بخود معشوق بود و معشوق را از اشتغال بحسن و کرشمۀ خود از کجا پروای بودن عاشق باشد بدین نسبت درد عاشق ابدیست و اندوه او سرمدی.

تا جان دارم غم تو در جان دارم
و اندوه تو از دو دیده پنهان دارم

غمهای تو چون گران ندارد باری
بر دوش دل خویش کشم تا جان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل ۱۸۲
گوهر بعدی:فصل ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.