هوش مصنوعی:
دختر استاد بوعلی دقاق، فاطمه، با اجازه پوشیده و ناشناس از استاد امام قشیری، به مجلس شیخ بوسعید میرود. شیخ در غیاب استاد امام، از استاد بوعلی دقاق یاد میکند و اشاره به حضور بخشی از او در مجلس میکند. فاطمه با شنیدن این سخن بیهوش میشود و زنان او را نجات میدهند. شیخ از خدا میخواهد که این راز فاش نشود.
رده سنی:
15+
محتوا شامل مفاهیم عرفانی و اشارات غیرمستقیم است که برای درک عمیقتر، به بلوغ فکری و آشنایی با مبانی عرفان نیاز دارد. همچنین، پرداختن به چنین موضوعاتی برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال ممکن است نامفهوم یا کمجذاب باشد.
حکایت شمارهٔ ۱۶
خواجه بوالفتوح غضایری رحمة اللّه علیه روایت کرد و گفت: دختر استاد بوعلی دقاق کدبانو فاطمه کی بحکم استاد امام ابوالقسم قشیری بود، از استاد امام دستوری خواست تا به مجلس شیخ بوسعید آید. استاد امام دستوری نمیداد، چون بکرات میگفت گفت دستوری دادم، اما متنکر وار و پوشیده شو و ناونه بر سر افگن، یعنی چادر کهنه، تا کسی ظن نبرد کی تو کیستی. فاطمه بحکم اشارت استاد آن چنان کرد و به مجلس شیخ آمد و بر بام در میان زنان بنشست. و آن روز استاد امام به مجلس نیامده بود. چون شیخ در سخن آمد حکایتی از استاد بوعلی دقاق آغاز کرد و گفت اینک جزوی از اجزای او اینجاست و شطیبۀ از آن او حاضرست. چون کدبانو فاطمه آن سخن بشنید حالتی بوی درآمد و بیهوش شد و از بام درگشت. شیخ گفت خداوندا نه بدین بازپوشی! همانجا کی بود درهوا معلق بیستاد تا زنان دست فرو کردند، و بر بامش کشیدند و این حال باستاد امام باز نمود.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.