هوش مصنوعی:
شیخ ابوسعید و استاد امام در بازار نیشابور بودند. شیخ متوجه شد درویشی به شلغمهای جوشیده نظر دارد، پس دستور داد همه شلغمها را بخرند و میان درویشان تقسیم کنند. استاد امام با این کار موافقت نکرد. روزی دیگر، در یک مهمانی، استاد امام از خوردن غذایی که دوست داشت ولی دور از او بود خودداری کرد. شیخ به او یادآوری کرد که قبلاً وقتی باید میخوردی نخوردی و حالا که نمیخواهند به تو بدهند، میخواهی بخوری. استاد امام از رفتار گذشته خود پشیمان شد.
رده سنی:
14+
متن دارای مفاهیم اخلاقی و عرفانی است که برای درک کامل آن، مخاطب باید از بلوغ فکری و شناختی کافی برخوردار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند موافقت نکردن استاد امام و پشیمانی او نیاز به درکی عمیقتر از روابط انسانی و اخلاقی دارد.
حکایت شمارهٔ ۱۷
از شیخ زین الطایفه عمر شوکانی شنیدم کی گفت از امام احمد مالکان شنیدم کی گفت: روزی شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز و استاد امام و جمعی بزرگان متصوفه در بازار نشابور میشدند، بر دکانی شلغم جوشیده بود نهاده، و درویشی را نظر بر آن افتاده بود شیخ ما بدانست، هم آنجا کی بود عنان بازکشید، و حسن را گفت برو بدکان شلغم فروش، چندانک شلغم دارد بستان و بیار و هم آنجا مسجدی بود، شیخ در مسجد شد با استاد امام و جمعی متصوفه. حسن بدکان مرد رفت و شلغم بیاورد و صلا آواز دادند، درویشان بکار میبردند و شیخ موافقت میکرد و استاد امام موافقت نمیکرد وبدل انکار میکرد کی مسجد در میان بازار بود و پیش گشاده،. بعد از آن بروزی دو سه شیخ ما را با استاد امام بدعوتی بردند و تکلف بسیار کرده و الوان اطعمه ساخته، سفره بنهادند، مگر طعامی بود کی استاد را بدان اشتها بودی و از وی دور بود و شرم مانع، شیخ روی بوی کرد و گفت ای استاد آن وقت کی دهندت نخوری و آن وقت کی بایدت ندهند. استاد از آنچ رفته بود بدل استغفار کرد و متنبه گشت.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.