هوش مصنوعی:
خواجه امام بوالفتح عباس روایت میکند که پدرش به همراه او به حضور نظامالملک میروند. پدرش برای نظامالملک دعایی میخواند. نظامالملک در پاسخ میگوید که هرچه در زندگی به دست آورده، از برکت شیخ بوسعید است. سپس داستانی از ملاقات خود با شیخ بوسعید در نیشابور تعریف میکند؛ چگونه شیخ به او پیشبینی کرد که روزی چهار هزار مرد با کمرهای زرین در خدمت او خواهند بود و این پیشبینی به حقیقت پیوسته است.
رده سنی:
12+
متن حاوی مفاهیم عرفانی و تاریخی است که ممکن است برای کودکان زیر 12 سال پیچیده باشد. همچنین، درک کامل داستان نیاز به آشنایی با زمینههای فرهنگی و تاریخی دارد که معمولاً از سنین نوجوانی به بعد امکانپذیر است.
حکایت شمارهٔ ۲۵
خواجه امام بوالفتح عباس گفت که من با پدر باصفهان شدم، پیش نظام الملک رحمة اللّه علیهم. چون پیش او دررفتیم پدرم او را دعایی بگفت. نظام الملک گفت ای خواجه امام من هرچ یافتم از شیخ بوسعید یافتم، پدرم گفت چگونه؟ گفت یک روز در نشابور بودم بر اسبی بدلگام نشسته، به کوی عدنی کویان میرفتم، یکی از پس من بیامد و گفت ترا میخوانند من برفتم و بخانقاه درشدم، شیخ بوسعید را دیدم، مرا بپرسید و من پیشتر از آن بخدمت شیخ رسیده بودم چنانک آن حکایت بجای خویش گفته آید، و دست من بگرفت و گفت نیک مردی خواهی بود. من خدمت کردم وبازگشتم، دیگر روز به خدمت شیخ آمدم و در بر ستونی متواری بنشستم چنانک شیخ مرا نمیدید، شیخ سخن میگفت چون مجلس به آخر رسانید گفت حسن را قرضی هست، و من کمرکی ساخته بودم چنانک رعنایی جوانان باشد کمر را بند بگشادم و بدادم، شیخ گفت حسن را کی آن کمر بیاور، حسن کمر بخدمت شیخ رسانید، شیخ بستدو انگشت در حلقۀ کمر افکند و چند بار بگردانید و گفت نه دیر رود که چهار هزار کمر در پیش تو خواهند بستن، همه کمرهای بزر. امروز عرض دادهام، چهارهزار مرداند در خدمت من با کمرهای زر و من هرچ یافتم از برکات شیخ باسعید است.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.