هوش مصنوعی: شیخ بوسعید در نشابور بود. مؤذن مسجد مطرز یک شب بر مناره قرآن می‌خواند. همسایه‌ای ترک که بیمار بود، از صدای مؤذن تحت تأثیر قرار گرفت و گریست. صبح، ترک مؤذن را فراخواند و از او خواست قرآن را دوباره بخواند. مؤذن پنج آیه خواند و ترک به او مقداری پول داد. مؤذن نزد شیخ رفت. در آنجا، دو نفر از شیخ درخواستی داشتند. شیخ به مؤذن گفت پول را به آن دو بدهد. مؤذن تعجب کرد که شیخ چگونه از پول مطلع شده است. شیخ پاسخ داد زیاد فکر نکن، چرا که آب گرمابه پارگین ممکن است (کنایه از اینکه برخی چیزها را نباید زیاد تحلیل کرد).
رده سنی: 14+ متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از کنایه و مفاهیم عمیق نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

حکایت شمارهٔ ۴۳

در آن وقت کی شیخ بوسعید به نشابور بود مؤذن مسجد مطرز یک شب بر مناره قرآن می‌خواند و در آن همسایگی ترکی بیمار بود، ترک را آواز مؤذن خوش آمد، بسیاری بگریست. چون آفتاب روی بنمود کس بفرستاد ومؤذن را بخواند و گفت دوش برین مناره قرآن تومی‌خواندی؟ گفت بلی. گفت دیگرباره برخوان. مؤذن پنج آیتی برخواند. یک درست زر بوی همراه کرد. مؤذن بستد و از پیش ترک بیرون آمد و به مجلس شیخ آمد. شیخ سخن می‌گفت، در میان مجلس دو سگبان از در خانقاه درآمدند و از شیخ چیزی خواستند. شیخ روی بمؤذن کرد و گفت آن درست زر که از ترک گرفتۀ بدین هر دو شخص رسان. مؤذن در تفکر افتاد که ترک زر تنها بمن داد و آنجا هیچ کس حاضر نبود شیخ را که گفت؟ شیخ گفت بسیار میندیش کی آب گرمابه پارگین را شاید.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.