هوش مصنوعی: ابراهیم ینال، برادر کوچک سلطان طغرل، حاکم ستمگر نیشابور بود. مردم نیشابور از شیخ درخواست دعا کردند، اما شیخ فقط گفت: «نیک شود». روزی در مجلس شیخ، ابراهیم حاضر شد و پس از گریه‌های زیاد، از شیخ خواست تا او را بپذیرد. شیخ پس از سه بار اصرار ابراهیم، با نوشتن نامه‌ای به او موافقت کرد. ابراهیم نامه را بوسید و به همدان رفت و شورش کرد. سلطان طغرل او را شکست داد و اسیر کرد. ابراهیم درخواست کرد که پس از مرگ، نامه شیخ را با او دفن کنند، زیرا اعتقاد داشت این نامه در روز قیامت به او کمک خواهد کرد.
رده سنی: 12+ متن دارای مفاهیم تاریخی و دینی است که ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال پیچیده باشد. همچنین، موضوعاتی مانند ستمگری و شورش نیاز به درک بالاتری از مسائل اجتماعی و اخلاقی دارد.

حکایت شمارهٔ ۵۱

ابرهیم ینال برادر کهین سلطان طغرل بود و عظیم ظالم و شحنۀ نشابور بود و اهل نشابور از شیخ دعا می‌خواستند، شیخ دعا نگفتی اما گفتی نیک شود. تاروز آدینۀ کی شیخ مجلس می‌گفت ابرهیم ینال به مجلس آمد و بسیاری بگریست. چون مجلس تمام شد ابرهیم پیش تخت شیخ آمد و بیستاد. شیخ گفت چیست؟ گفت مرا بپذیر! شیخ گفت نتوان. گفت بایدم! شیخ گفت نتوان. گفت بایدم! سه بار بگفت. پس شیخ تیز دروی نگاه کرد و گفت: نعمت برود، گفت شاید. گفت جانت ببرد، گفت شاید. گفت امیریت نباشد، گفت شاید. گفت دوات و پارۀ کاغذ بیارید. دوات آوردند شیخ بنوشت کی: ابرهیم مناکتبه فضل اللّه. ابرهیم ینال کاغذ بستد و بوسه برداد و در میان نهاد و بیرون رفت و همان شب به جانب عراق روان شد و بهمدان بنشست وعاصی شد. سلطان طغرل برفت و با او جنگ کرد و او را بگرفت. او پیغام فرستاد کی دانم کی مرا بخواهی کشت. حاجت من بتو آنست که خطیست از آن بوسعید در کیسۀ من، چون مرا در خاک نهند کاغذ را بدست من بنهند که او مرا این واقعه گفته بود و دست گیر من آن خط خواهد بود.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.