هوش مصنوعی: خواجه ابومنصور وزیر سلطان طغرل در بستر بیماری از شیخ و امام ابوالقاسم قشیری درخواست کرد تا پس از مرگش بر سر قبرش بمانند تا او از سؤال پس از مرگ رهایی یابد. پس از مرگ، آن‌ها به وصیت عمل کردند. شیخ پس از دفن گفت که فرستادگان آمدند و با دیدن آن‌ها از سؤال صرف‌نظر کردند و رفتند.
رده سنی: 12+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و معنوی است که ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، موضوع مرگ و سؤال پس از آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

حکایت شمارهٔ ۵۰

خواجه ابومنصور و رقانی کی وزیر سلطان طغرل بود بیمار شد،چون کارش تنگ درآمد شیخ را و استاد امام ابوالقسم قشیری را بخواند و گفت من شما را دوست داشته‌ام به شما یک حاجت دارم،چون من در پرده شوم شما هر دو بزرگ بسر خاک من چندان مقام کنید که من از عهدۀ سؤال بیرون آیم بقوت شما. هر دو از وی قبول کردند. چون برحمت خدای تعالی پیوست، شیخ ما با استاد امام در پیش آن کار ایستادند. چون به گورستان رسیدند هنوز خاک فرو نبرده بودند، استاد امام شیخ را گفت کی هنوز خاک فرونکنده‌اند، تو مقام کن تا من مردمان را بازگردانم. خاک تمام شد و خواجه بومنصور را دفن کردند شیخ برخاست و گفت تمام شد و برفت. چون باستاد امام رسید استاد امام گفت پس آن وصیت که کرده بود شیخ چه فرمود؟ شیخ گفت رسولان آمدند و سؤال کردند آن یکی فرا آن دیگر گفت نمی‌بینی که کیست بر سر خاک؟ این بگفتند و برفتند. چون ایشان برفتند ما نیز برفتیم.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.