هوش مصنوعی: شیخ حسن در نشابور مورد انتقاد کیایی (شخصی به نام بوبکر مکرم) قرار می‌گرفت که او را به اسراف و سفاهت متهم می‌کرد. یک روز که شیخ هدیه‌ای گران‌قدر (عود و هزار دینار) دریافت کرد و با آن مهمانی مفصلی ترتیب داد، کیایی باز هم به انتقاد پرداخت. شیخ در پاسخ، او را به نزدیک‌تر آمدن دعوت کرد و سپس با حیله او را به مسجد مجاور فرستاد. کیایی دو سال و نیم در آنجا ماند و پس از آن درگذشت.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم اخلاقی و عرفانی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین استفاده از واژگان قدیمی و ساختار داستانی آن ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال نامفهوم باشد.

حکایت شمارهٔ ۵۸

بوبکر مکرم گفت کی کیایی بود در نشابور کی پیوسته بر شیخ احتساب می‌کرد. یک روز شیخ را سقطی عود آوردند و هزار دینار. شیخ حسن را گفت زیره‌وایی و حلوایی ترتیب ده و آن سفط عود بیکبار در آتش نه تا همسرایگان را نیز نصیبی رسد. و سفرۀ بتکلف بنهادند. این کیا درآمد تا بر شیخ احتساب کند. گفت در چنین وقتی تنگ سال و سختی که می‌بینی، این چه اسرافست؟ و سفاهت و زجر می‌کرد. شیخ جواب نمی‌داد و اصحابنا می‌رنجیدند. شیخ سر بر آورد و بوی نگاه کرد و گفت درآی! کیادو تا درآمد. شیخ گفت نیز فروتر آی! نیک دوتا گشت، همچنان بماند و بحیله بازگشت و در مسجدی که در پهلوی خانقاه بود بنشست. شیخ درویشی را فرمود تا او را خدمت می‌کرد. دو سال و نیم همچنان بود، بعد ازآن وفات یافت.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.