هوش مصنوعی:
خواجه اسمعیل مکرم در راهی در نشابور با شیخ بوسعید برخورد میکند. شیخ به او سلام میگوید و خواجه با احترام پاسخ میدهد. خواجه آرزو میکند که پای شیخ را ببوسد. ناگهان شیخ اسبش را نگه میدارد و پای خود را برای بوسیدن پیش میآورد. خواجه پای شیخ را میبوسد و سپس هر دو به راه خود ادامه میدهند.
رده سنی:
12+
متن دارای مفاهیم عرفانی و ادبی است که برای درک بهتر، به سطحی از بلوغ فکری نیاز دارد. همچنین، زبان و ساختار آن ممکن است برای کودکان کمسال پیچیده باشد.
حکایت شمارهٔ ۵۹
خواجه اسمعیل مکرم گفت که روزی در راهی میرفتم، در نشابور، شیخ بوسعید مرا پیش آمد، سلام گفت، جواب خوش باز داد. من برعقب وی میرفتم و در پای و رکاب او نگاه میکردم، به خاطرم بگذشت که کاشکی شیخ مرا دستوری دادی تا بوسی بر پای او دادمی. در حال شیخ عنان اسب بازکشید تا در وی رسیدم. شیخ پای از رکاب بیرون کرد و در پیش من داشت، بوسی بر پای شیخ دادم پس اسب براند و من برفتم.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.