۴۸۱ بار خوانده شده

بخش ۱۷ - به خواب دیدن خسرو نیای خویش انوشیروان را

چو آمد زلف شب در عطر رسائی
به تاریکی فرو شد روشنائی

بُرون آمد زِ پرده سِحر سازی
شش اندازی بجای شیشه بازی

به طاعت خانه شد خسرو کمر بست
نیایش کرد یزدان را و بنشست

به برخورداری آمد خواب نوشین
که بر ناخورده بود از خواب دوشین

نیای خویشتن را دید در خواب
که گفت ای تازه خورشید جهان تاب

اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت می‌دهم بر چار چیزت

یکی چون ترشی آن غوره خوردی
چو غوره زان ترشروئی نکردی

دلارامی تو را در بر نشیند
کزو شیرین‌تری دوران نبیند

دوم چون مرکبت را پی بریدند
وزان بر خاطرت گردی ندیدند

به شبرنگی رسی شبدیز نامش
که صرصر درنیابد گردگامش

سِیُم چون شه به دهقان داد تَختَت
وزان تندی نشد شوریده بختت

به دست آری چنان شاهانه تختی
که باشد راست چون زرین درختی

چهارم چون صبوری کردی آغاز
در آن پرده که مطرب گشت بی‌ساز

نوا سازی دهندت بار بدنام
که بر یادش گوارد زهر در جام

به جای سنگ خواهی یافتن زر
به جای چار مهره چار گوهر

ملک‌زاده چو گشت از خواب بیدار
پرستش کرد یزدان را دگر بار

زبان را روز و شب خاموش می‌داشت
نمودار نیارا گوش می‌داشت

همه شب با خردمندان نخفتی
حکایت باز پرسیدی و گفتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۶ - شفیع انگیختن خسرو پیران را پیش پدر
گوهر بعدی:بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.