هوش مصنوعی: درویشی از عراق به دیدار شیخ می‌رود. در راه، از شیخ می‌پرسد که حق پیر بر مرید و حق مرید بر پیر چیست. شیخ در آن لحظه پاسخ نمی‌دهد، اما روز بعد به درویش دستور می‌دهد تا به غزنین برود و صد دینار و دو من عود برای صوفیان بیاورد. درویش این کار را انجام می‌دهد، اما در بازگشت در شهر هری، تحت تأثیر یک کودک قرار می‌گیرد و قصد نادرستی می‌کند. شیخ بوسعید او را از این کار بازمی‌دارد و درویش به هوش می‌آید و به میهنه بازمی‌گردد. شیخ سپس حق پیر و مرید را توضیح می‌دهد: حق پیر آن است که مرید از دستورات او پیروی کند و حق مرید آن است که پیر او را از خطاها بازدارد. درویش از کار خود پشیمان می‌شود و طلب بخشش می‌کند.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به موضوعاتی مانند وسوسه و خطا ممکن است نیاز به درک بالاتری از مسائل اخلاقی داشته باشد.

حکایت شمارهٔ ۸۲

آورده‌اند کی درویشی از عراق برخاست و پیش شیخ آمد. چون بمیهنه رسید شیخ ببادنه بود، بر دو فرسنگی میهنه. درویش بمیهنه مقام نکرد و روی بدیه بادنه کرد، چون به خدمت شیخ رسید بر پای شیخ بوسه داد و در رکاب شیخ می‌آمد. در راه سوال کرد کی ای شیخ حقّ پیر بر مرید چیست و حقّ مرید بر پیر چه؟ شیخ آن ساعت جواب نداد، چون بمیهنه آمدند دیگر روز شیخ بیرون آمد تا مجلس گوید، آن درویش را گفت این ساعت پای افراز باید کرد و به غزنین باید شد به نزدیک فلان شخص و صد دینار زر را باید خواست و دو من عود از جهت اوام صوفیان. درویش حالی برخاست و روی براه نهاد و پیغام شیخ برسانید، صد دینار و بوی خوش بستد و بازگشت. چون به شهر هری رسید با درویشی هریوۀ به گرمابه دررفت. کودکی پاکیزه در گرمابه بود، آن درویش را بوی نظری افتاد، حال با هریوۀ باز نمود، او گفت چیزی باید تا او را بخانه آرم دو دینار بوی داد. هریوۀ ترتیبی بساخت خواست که قصد کودک کند، شیخ بوسعید را دید کی از گوشۀ درآمد و بانگ بر وی زد. درویش نعرۀ زد و بیهوش شد. چون بهوش بازآمد حالی پای افزار خواست و روی بمیهنه نهاد. چون برسید، شیخ مجلس می‌گفت درویش با پای افزار بر شیخ آمد، چون چشم شیخ بر وی افتاد گفت حقّ پیر بر مرید آن باشد که چون ترا اشارت کنند به حکم اشارت پیر به غزنین شوی برای فراغت درویشان و حقّ مرید بر پیر آن باشد که چون ترا در راه خطایی افتد ترا از چنان ناشایست مانع گردد. درویش خجل گشت و استغفار نمود.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۸۱
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.