هوش مصنوعی:
شیخ فرزند خردسال خود را از دست داد و با غم فراوان او را به خاک سپرد. در این حال، بیتی درباره پذیرش سختیهای زندگی خواند. سپس فرزند دیگری به دنیا آمد و شیخ گفت که اهل بهشت یادگاری خواستهاند و او دو دست فرزندش را فرستاده است.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای کودکان دشوار است. همچنین، موضوع مرگ و سوگ ممکن است برای گروههای سنی پایین سنگین باشد.
حکایت شمارهٔ ۶
شیخ را فرزندی خرد فرمان یافت و شیخ عظیم او را دوست داشتی چون اورا به گورستان بردند شیخ فرزند را بدست خویش در خاک نهاد و چون از خاک برآمد اشک از چشم شیخ روان گشت و با خود این بیت آهسته میگفت:
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سختتر گردد کمند
و بعد از آن پسری دیگر هم خرد از آن شیخ فرمان یافت، بر زبان شیخ رفت که اهل بهشت از ما یادگاری خواستند دو دست انبویهشان فرستادیم تا رسیدن ما.
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سختتر گردد کمند
و بعد از آن پسری دیگر هم خرد از آن شیخ فرمان یافت، بر زبان شیخ رفت که اهل بهشت از ما یادگاری خواستند دو دست انبویهشان فرستادیم تا رسیدن ما.
تعداد ابیات: ۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.