هوش مصنوعی: شیخی جامه‌ای صوفیانه دریافت کرد و آن را پوشید. گربه‌ای روی جامه او ادرار کرد. شیخ با شوخی گفت که قصد داشت صوفی شود، اما گربه روی صوفی بودن او ادرار کرد. سپس جامه را به بوالفتح دادند که به گفته شیخ، او صوفی واقعی است. بوالفتح بعدها با افتخار این داستان را تعریف می‌کرد.
رده سنی: 14+ این متن دارای مفاهیم عرفانی و طنز است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به ادرار گربه ممکن است برای برخی سنین پایین نامناسب تلقی شود.

حکایت شمارهٔ ۴۱

خواجه بوالفتح شیخ گفت رحمةاللّه علیه، وقتی جمعی آمدند از عراق و شیخ ما را جامۀ فرجی آوردند صوفیانه، بافراویز. چون پیش شیخ نهادند شیخ درپوشید. گربۀ بود که پیوسته گرد شیخ برمی‌آمدی، آن گربه گرد شیخ برآمد و بر آن مرقع شاشید. شیخ گفت ما برآن بودیم کی خود را به جامۀ صوفیان بیرون آریم و ساعتی صوفی باشیم، این گربه بر صوفیی ما شاشید! این فرجی بستانید و با بوالفتح دهید کی صوفی اوست. آن فرجی از پشت شیخ بازکردند و به خواجه بوالفتح دادند و خواجه بوالفتح پیوسته این سخن بتفاخر بازگفتی.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.