هوش مصنوعی: شیخ قدس‌الله روحه‌العزیز در میهنه مجلس می‌گفت که ناگهان سر و صدای مستانی که شب را به بطالت گذرانده بودند، توجه مردم را جلب کرد. مردم خواستار تنبیه آنها شدند، اما شیخ با اشاره به اینکه آنها آنقدر در باطل غرق شده‌اند که از حق غافل شده‌اند، مردم را به تفکر واداشت. سپس احمد بوشره، یکی از آن مستان، نزد شیخ آمد و شیخ با مهربانی به او نصیحت کرد. احمد توبه کرد و مرید شیخ شد. پس از مدتی، هنگام وصیت شیخ، احمد از ترس تاریکی پس از رفتن شیخ ابراز نگرانی کرد و شیخ او را دلداری داد.
رده سنی: 12+ متن دارای مفاهیم اخلاقی و عرفانی است که برای نوجوانان و بزرگسالان قابل درک و مفید است. همچنین داستان به شیوه‌ای غیرمستقیم درس‌های اخلاقی مانند توبه، مهربانی و هدایت را آموزش می‌دهد.

حکایت شمارهٔ ۵۰

خواجه بوالفتح شیخ گفت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز از نشابور بمیهنه آمده بود و جمعی بسیار باوی، دیگر روز بر دکانی در مشهد مجلس می‌گفت و خلقی بی‌حد نشسته بودند و وقتی خوش پدید آمده بود، درین میان نعرۀ مستان و های وهوی و غلبۀ ایشان پدید آمد، کی در همسرایگی شیخ ما مردی بود کی اورا احمد بوشره گفتندی، مگر شبانه در سرای خود باحریفان بکار باطل مشغول بود و بامداد صبوح کردند و مشغلۀ عظیم می‌کردند. صوفیان و عامۀ خلق برآشفتند و غلبه در مردمان افتاد که برویم و سرای بر سر ایشان فرو گذاریم. شیخ در میان سخن بود، گفت سبحان اللّه ایشان را باطل چنان مشغول کرده است کی از حقّ شماشان یاد نمی‌آید! شما حقّی بدین روشنی می‌بینید و چنان تان مشغول نمی‌کند کی از آن باطل‌تان یاد نیاید. فریاد از خلق برآمد و بگریستند و به ترک آن امر معروف بگفتند خواجه بوالفتح گفت دیگر روز من پیش شیخ ایستاده بودم،احمد بوشره پیش شیخ فرا گذشت شرم زده، شیخ هیچ نگفت تا احمد از شیخ فراگذشت پس شیخ گفت سلام علیک جنگ نکرده‌ایم ما ترا همسرای نیکیم، آن بزرگ درحقّ همسرایه بسیار وصیت کرده است، اگر وقتی ترا مهماتی افتد با ما همسرایگی کن تا مدد دهیم. چون شیخ این سخن بگفت احمد روی بر زمین نهاد و گفت ای شیخ با تو عهد کردم کی هرگز گرد آن نگردم و توبه کردم و مرید شیخ شد. بسی روزگار برنیامد کی شیخ از دنیا نقل می‌کرد و هر کسی را وصیتی می‌فرمود. احمد بر پای خاست و گفت ای شیخ پیرم و روشنایی ندیدم و تو می‌روی. شیخ گفت دل خوش دار کی کسی را کی روشنایی این شمع بروی افتد، کمترین چیزی کی خدای تعالی باوی کند، آن بود کی بروی رحمت کند.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.