۱۴۸ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۵۱

هم خواجه بوالفتح شیخ گفت رحمةاللّه علیه کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز روز چهارشنبه بگرمابه رفتی و شیخ بومحمد جوینی رحمه اللّه بخانقاه آمدی و از آنجا بگرمابه شدی. یک روز شیخ بومحمد جوینی به حمام فروشده بودند، شیخ گفت ای خواجه این آسایش و راحت گرمابه از چیست؟ او گفت مردم در هفتۀ شوخگن شده باشند و موی بالیده و سنتها بجای نیاورده موی بردارند و خویشتن بشورند، سبکتر گردند و بیاسایند. شیخ گفت بهتر ازین باید. شیخ بومحمدگفت شیخ را چه می‌نماید؟ شیخ گفت ما را چنین می‌نماید کی دو مخالف جمع شدند چندین راحت باز می‌دهد، شیخ بومحمد رحمةاللّه علیه بگریست و گفت ای شیخ آنچ ترا می‌درآید هیچ کس را آن نیست.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.