۲۰۴ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۶۶

از چند کس از فرزندان شیخ عبداللّه انصاری روایت کرده اندکی شیخ اسلام عبداللّه انصاری گفت کی در اول جوانی که من طالب این حدیث بودم، می‌خواستم کی مرا درین معنی گشایشی بود. پس ریاضتها می‌کردم و به خدمت پیران طریقت و بزرگان دین می‌رسیدم و بدعا مدد می‌خواستم و نیز درزفان من فحش گفتن می‌بودی که بی‌خویشتن برزفان من می‌رفتی و من به باطن آن را سخت کاره و منکر بودم، هر چند جهد می‌کردم آن فحش گفتن از زفان من بیرون نمی‌شد. تا وقتی کی به نشابور شدم و شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز آنجا بود من بدین اندیشه به زیارت اودرشدم و او نشسته بود و مریدی در خدمت او و شلغم جوشیده در شکر سوده می‌گردانید و به شیخ می‌داد و شیخ آنرا به کار می‌برد. من در رفتم، شلغمی در دست داشت یک نیمه خورده بود آن یک نیمه بدست خویش در دهان من نهاد، ا زآن ساعت باز هرگز بر زفان من فحشی نرفت و نه هیچ چیز که نبایست، و سخن حقّیقت بر من گشاده گشت و هرچ بر زفان من می‌رود همه از آن نیم شلغم دارم کی شیخ بدست مبارک خویش در دهان من نهاده.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۶۵
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.