هوش مصنوعی:
ابوالفضل محمدبن احمد العارف النوقانی نقل میکند که همراه شیخ بوسعید در گورستان حیره نشابور بودند. هنگامی که به قبر احمد طابرانی رسیدند، اسب شیخ ایستاد و شیخ به قبر خیره شد. سپس شیخ گفت که احمد طابرانی با او سخن میگوید. شیخ همچنین خوابی تعریف کرد که در آن خودش، استاد بوعلی دقاق و استاد ابوالقاسم قشیری را دیده بود که ندایی به آنها دستور داد قربانی کنند. شیخ و بوعلی دقاق این کار را انجام دادند، اما ابوالقاسم قشیری نتوانست و گریه میکرد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عرفانی و روایتهای دینی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از موضوعات مانند قربانی کردن و مفاهیم عمیق عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
حکایت شمارهٔ ۱۰۷
ابوالفضل محمدبن احمد العارف النوقانی گفت کی با شیخ بوسعید در نشابور بگورستان حیره بیرون شدیم بجنازۀ عزیز. چون برابر خاک احمد طابرانی رسید، اسب شیخ بایستاد و چشم شیخ بر خاک احمد طابرانی بماند و یکساعت نیز دران خاک مینگریست، پس اسب براند و گفت: احمدالطابرانی یَتَکلّم مَعی.
شیخ گفت بخواب دیدم خویشتن و استاد بوعلی دقاق را و استاد ابوالقسم القشیری را کی نشسته بودیم هر سه، ندایی درآمدی کی برخیزید و هر یکی چیزی قربان کنید. ما هر دوان برخاستیم و آن بجا میآوردیم. استاد بوالقسم قشیری هرچند میکوشید آن بجای نمیتوانست آوردن و میگریست، اگر آن بجای آوردی در جهان چون او نبودی.
شیخ گفت بخواب دیدم خویشتن و استاد بوعلی دقاق را و استاد ابوالقسم القشیری را کی نشسته بودیم هر سه، ندایی درآمدی کی برخیزید و هر یکی چیزی قربان کنید. ما هر دوان برخاستیم و آن بجا میآوردیم. استاد بوالقسم قشیری هرچند میکوشید آن بجای نمیتوانست آوردن و میگریست، اگر آن بجای آوردی در جهان چون او نبودی.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۰۶
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.